اسلام علیک یا بقیه الله
چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدی
چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی
خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت شکن
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی
برای ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نه
ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام
دوباره صبح، ظهر، نه! غروب شد نیامدی
مهدی جهاندار(سوتون حلال السون)
آن شب که میهمان شب شعر من شدی
یک شهر باخبر شده بود از نشستمان
من عاشق تو، عاشق من تو، چقدر زود
میشد ولی چه دیر خبردار شَستمان
میرفت تا قُرق شوم از حسّ و حال تو
پر میشد از هوای تو بالا و پستمان
تا اینکه رعد فاصله ها سر بلند کرد
مانند ابرهای بهاری گسستمان
ما دو نهال ، بیشتر از این نبوده ایم
اما چه زود خشم تبرها شکستمان
استاد شهابی(داداش)
افسونِ نغمههای شبانگاهِ عابران
اشباحِ بیتکان و خموش و فسرده را
از حجرههایِ جنزدهیِ اندرونِ او
یکدم نمیرماند.
از آن بلندجای ــ که کبرش نهادهاست ــ
جز سویِ هیچِ کورِ پلیدش نگاه نیست.
و بر لبانِ او
از سوزِ سرد و سرکشِ غارتگرِ زمان
آهنگِ آه نیست...
شبها سحر شدهست
رفتهست روزها،
او بیخیال ازینهمه لیکن
از خلوتِ سیاهِ وجودی [که نیستاش اسبابِ بودنی]
پر بازکردهاست،
وز چشمِ بینگاه | |
سویِ بینهایتی |
پروازکردهاست.
زین روست نیز شاید اگر گاه، چشمِ ما
بیند به پردههایِ نگاهاشــسپید و ماتــ
وهمی شکفته را.
یا گاهگوشِ ما بتواند عیانشنید
هم از لبانِ خامش و تودار و بستهاش
رازی نگفته را...
(استاد شاملو)
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
.
.
.
لب بر لبم بنه بنوازش دمی چو نی
تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم
ساز صبا بناله شبی گفت شهریار
این کار تست من همه جور تو می کشم
شب همه بی تو کار من شکوه بماه کردن است
روز ستاره تا سحر تیره به آه کردن است
متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردن است
(استاد شهریار)