قفل
با گرمی وصلت بنشین تا جمله به جمله از سردی قفلی که به درهاست بگویم
نگاه دیوارهابرتنم سنگینی میکند وصدای ندامتِ تنم را در لابه لای شکستِ غرورم میشنوم. وقتی ترانه های
اشک آلود جدایی برایت شبی مهیا کرده باشند از جنس تنهایی مهتاب چندان هم دیدنی نیست .هراس تکرارها بیش
از همه دست در چنته خاطرات وامانده در غروبی کرده اند که گویی می خواهند هرچه بغض بسته در گلویم
هست را باز کنند .آه که چه سرد است قفلها وقتی کویر در سوزش تنهایی خود فریادی دارد از سکوت و من در
میان این کویر همچنان سوزش را به جان میخرم تا وصلت را بیابم.
اسفند 87
داغ تو
داغ شده درون من داغ تورا چشیده ام *** آب شده شمع وجود آه تورا کشیده ام
بس که فغان وناله ام به مرز آسمان رسید *** منت آسمانیان یکی یکی شنیده ام
هست مرا نشانه ای زداغ تو در این تنم *** به پنجه فراغ تو سینه خود دریده ام
ای که به سان خواب خوش آمده ای ورفته ای *** دوش دم سحرشده خواب تورابدیده ام
حسرت دیدن تورا به دل رهی نمیدهم *** که قیمت زیارتت به مرگ خودخریده ام
بیا بیا ای تن وجان فدای تو فدای تو***فدای توست هرچه من دورخودم تنیده ام
قسم به نورو عشق وره قسم به دل *** به ح و س به ی و ن چون تو کسی ندیده ام
مراببرنزد خودت ای مه بدر گون من*** تنگ شده عرصه دل زبس توراندیده ام
خسته ام و دگر نفس یاری تن نمیکند *** چون برسم به منزلت راه بسی دویده ام
میل جهان نمیکنم بوی تورا من عاشقم *** بدون تو حسین من از دو جهان بریده ام
ای که به باغ خودچنین عزت وجاه داده ای***کنون ببین به باغ تو پرده غم کشیده ام
اردیبهشت 86